..*~~~~~~~*..
یه زمان هایی هم هست
که به یکی نیاز داری
بدون
قضاوت به درد دلات گوش بده
یه زمانی هست که دلت از همه ی آدما میگیره
حس میکنی هیچ کس دوستت نداره
تنهای تنهایی
حس میکنی تمام درد هات که تا حالا تو خودت ریختی
شده یه بمب بزرگ و توی گلوت چنبره زده
ولی نمیتونی بشکنیش
اون موقع ،تازه اون موقعست که یادت میاد
یه خدای مهربونی هست که منتظره
تا تو صداش کنی تا باهاش درد دل کنی
مطمئن باش دست خالی بر نمیگردی
دلت اونقدر سبک میشه که میشی عین یه پر
عشق فقط ادمای روی زمین نیستن عشق های
توی این دنیا میپره واقعی نیست
گاهی دلتو میزنه
عشق واقعی
فقط عشق به خداست
*ghalb_sorati*
مهرداد : آرام ، شنیدن نه از تو برام خیلی سخته ، اگه تو بهم بگی نه دیگه زندگی برام بوی مرگ میده ، دیگه به نظر تو چه چیزی میتونه برام معنی داشته باشه؟
آرام اینو بدون که تمام رفتارات ، تمام حرکتات ، همه چیزت مثل اسمت به من آرامش میده
میدونی این چیزا رو خیلی وقت پیش باید بهت اعتراف میکردم اما این غرور لعنتی نمیزاشت اما دیگه نمیتونستم ادامه بدم دیگه باید این غرور
انگشت اشاره ام را به نشانه ی سکوت بر روی لب هایم نهادم و گفتم
چطور تونستی به خودت اجازه فکر کردن درباره ی اینکه ممکنه من به تو نه بگم بدی؟
چطور تونستی منو انقدر سنگدل فرض کنی؟
مگه میشه به تو نه گفت؟
مهرداد تو فقط عشق من نیستی بلکه تو همه چیزمی اگه تو نباشی باور کن که دسگه منم نیستم،اینارو باور کن
جواب من به تو فقط یه چیزه
آره
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
قسمتی از رمان ناتمامم رو براتون نوشتم
امیدوارم ارزش خوندن رو حداقل برای بستگانم داشته باشه
البته یک چیزی این رمان اولین رمانی هستش که دارم مینویسم
اسم رمانمم فعلا گذاشتم از دست رفته